جهان بينى پىنوكيو

قسمت اول                                                                 قسمت دوم و سوم در ادامه می باشد

 
                                 بسم الله الرحمن الحيم

همگى قصه پينوكيو را شنيده ايم اما به ندرت كسى را بيابيد كه نام خالق اين اثر را بداند. به اين خاطر كه "كارلو كلودى" قصد نداشت خود را به خوانندگان اثرش بشناساند بلكه به دنبال جهان بينى و خودشناسى مخاطب بود. 
مقاله اى كه مى خوانيد، بازخوانى قصه پينوكيو و اقتباس آن با جهان بينى كاربردى است.
 


جهان بينى پينوكيو (قسمت اول):

پيرمردى براى پر كردن تنهايى خود عروسكى چوبى مى سازد.
 در فضاى خيال انگيز قصه ،عروسكى كه "پينوكيو" نام مى گيرد، مى تواند شبيه آدم ها راه برود و حرف بزند. 
از همان ابتداى داستان خيلى زود در ميابيم كه پينوكيو با همه قابليت هايى كه دارد اما رفتار كودكانه اى دارد كه بى تفكر مى خواهد همه خواسته هاى معقول و نامعقول خويش را بدون عاقبت انديشى، عملى سازد، به همين خاطر خيلى از مواقع به دردسر مى افتد. 
گرچه "پدر ژپتو" همان پيرمرد خالق عروسك، از ابتدا مخلوق خود را از نزديك شدن به اعمال پليد بر حزر داشته بود و راه درست زندگى را به وى توصيه كرده بود، اما به نظر مى رسيد ديگر در طول قصه تاثيرگذارى زيادى نداشت و ترجيه مى داد پينوكيو خود مسير زندگى اش را انتخاب كند و هرگز با دخالت مستقيم وارد عمل نمى شد.

در اين بين شخصيت هاى ثابت ديگرى نيز به چشم مى خورند؛
از آن جمله دو موجود فريبكار به نام هاى "گربه نره" و "روباه مكار" همواره كنار پينوكيو قرار مى گيرند و با وعده هاى واهى او را به قهقرا مى برند. 
هم زمان موجودات ديگرى مثل "جينا" كه پرنده ايست و يكى دو نفر ديگر سعى دارند پينوكيو را به سمت راه خير هدايت كنند تا از شر در امان بماند. 

اينجاست كه هر انسانى به راحتى مى تواند با قهرمان داستان همزادپندارى كند،
پينوكيو هم مثل همه ما موجود بدى نيست و خواسته هايى دارد كه فقط و فقط در اثر جهل و نادانى فريب نيروهاى منفى را مى خورد و به خواسته هاى نامعقولى كه در لباس و پوششى به ظاهر نيك در مى آيند پاسخ مثبت مى دهد و هر بار هم اين حماقت ها و يا لذت جويى هاى زودگذر، چيزى جز پشيمانى برايش ندارد.


پينوكيو بارها و بارها مى كوشد تا تجربيات تلخ گذشته را تكرار نكند اما در بسيارى از مواقع نمى تواند جلوى خودش را بگيرد و از انجام عمل سالم بازمى ماند. 
چيزى كه باعث مى شد پينوكيو باز هم خطا كند، عدم شناخت نيروهاى بازدارنده اى بود كه هر بار باز هم از جانب همان ها فريب مى خورد.


يعنى او مى توانست اين ماجرا را درك كند كه هرگاه به حرف گربه نره و روباه مكار گوش مى كند آسيب مى بيند گرچه در ابتدا حرف هايشان به نظر بى ضرر، منطقى، سودآور و لذت بخش بود اما هميشه در پايان متضرر مى شد و در قبالش گرچه راهى كه جينا، پرنده ديگر و ساير دوستدارانش به او توصيه مى كردند كمى دشوار مى نمود ولى نجات بخش پينوكيو و راه آرامشش در گروى سر سپردن به نصايح عاقلانه اى بود كه از سمت "فرشته مهربون" به او مى رسيد.
 

پايان قسمت اول

 قسمت دو
قسمت سوم در ادامه می باشد

حتماً به خاطر ميآوريد كه گربه نره و روباه مكار به پينوكيو توصيه ميكردند سكه هايش را بكارد تا درخت سكه به دست آورد. او را به دشتى دعوت كردند و وعده دادند كه اگر سكه هايش را اينجا بكارد ظرف يك شب درختى پر از سكه ميرويد. 
پينوكيو خام شد و سرمايه اش را زير خاك كرد اما فردا ديد نه تنها درختى پر از سكه در كار نيست بلكه همان پولهايى را هم كه زير خاك كرده بوده از دست داده.
 

حال ببينيم اين ماجرا تمثيل چيست. 
آدمى داراى نفسى است كه همواره خواسته دارد، يكى از خواسته هاى ما به دست آوردن انرژى بيشتر است. نيروهاى منفى همواره ازين خواسته ها استفاده ميكنند تا تسلط را بر دست گيرند واگر فريبشان كارگر افتد، به راحتى انرژيهاى ما را به يغما ميبرند. 
گاهى انسان با طمع اينكه لذت بيشترى از زندگى ببريد فريب نداى نفس اماره را ميخورد كه به او ميگويد:
"ميتوانى خيلى زود و بى زحمت به خواسته هايت برسى."
اما همه تجربه كردم كه هيچ آسايشى بدون مشقت و در اندك زمان به دست نميآيد. اصلاً اين يكى از نشانه هاى نيرنگ  نيروى منفى است كه شناسايى آن را براى شخص دانا آسان مينمايد.
ما هر روز با چنين مسائلى روبرو ميشويم؛
براى به دست آوردن نشاط در اندك زمان ممكن است انسان از موادمخدر استفاده نمايد ولى فردايى ميرسد كه از خواب بيدار ميشود وميبيند نيروى منفى همان شادمانى و خوشى و آرامشى را كه داشت را هم از او گرفته. 
همانطور كه ميدانيم در جهانبينى، انرژى معادل پول قرار گرفته و در داستان پينيكيو هم اشاره به همان انرژى هاست كه اگر در راه درست از آن استفاده نماييم ذره ذره انرژيمان افزايش ميابد كه البته قدرى زحمت دارد، درست همانند كسى كه سرمايه اوليه اش را صرف خريد مغازه و كالا ميكند، در مقابل شخصى كه سرمايه را خرج ميكند و در برابر لذت زودگذر آن را از دست ميدهد. 

اگر بخواهيم اثر "كارلو كلودى" اين عارف بزرگ را از نظر جهان بينى مورد كاوش قرار دهيم، هر قدم پينيكيو خود حكايتى است. 
بنابر اين در قسمت سوم همين مقاله وارد دهكده احمقها خواهيم شد. 

   پايان قسمت دوم
 
قسمت سوم (بخش پايانى)

كارناوال شادى در راه است،


پينوكيو با گروهى برخورد ميكند كه به او مى گويند:
"ما به دهكده احمق ها مى رويم، جايى كه فقط شادى و نشاط و لذت هست و بى هيچ زحمتى از آن بهره مند مى شويم."
پينوكيو خوشحال ازينكه عيش و عشرتى را به رايگان به دست آورده است با گروه همراه مى شود. 
در دهكده احمق ها گويى همه چيز همانطور است كه بنا بود باشد، خوشى و سرمستى زائدالوصفى در آنجا مهياست، همه آنچه كه يك عروسك چوبى از زندگى مى خواست.

خبرى از كار و تلاش و درس و مدرسه نبود و عيش و عشرتى رايگان بر پا بود. 
همه روز صرف شادى مى شد تا آن شب كه پينوكيو به خواب رفت...

صبح با بالا آمدن خورشيد چيزهايى ديده مى شد، پينوكيو پس از چشم گشودن گوش هاى عجيبى روى سر همبازيش مى ديد، شبيه گوش هاى خر.

 


جالب تر اينكه چيزى كه پينوكيو نمى ديد ظاهر خودش بود كه هر لحظه بيشتر به خر شبيه مى شد. تا اينكه همه شركت كنندگان در بزم تبديل به خرهايى شدندكه فرمانده دهكده احمق ها آن ها را براى كارحمالى و بيگارى مى فروخت. 
حالا ديگر افسار در دست شخص بى رحمى بود و رنج ها شروع شد، زندگى از هر گونه لذتى تهى شد و چيزى جز زجر و هرمان باقى نماند. 
آرى دوستان، اينگونه است سرگذشت انسانى كه فريب نيروى منفى را مى خورد، فريب نيرويى كه اول لذت را به آدمى نشان مى دهد، بعد از او يك عمر كار بى مزد مى خواهد. درست بر خلاف نيروهاى الهى كه ابتدا از انسان كار مى خواهند و بعد از آن يك عمر لذت و آرامش را پيشكش مى كنند. 
مثال مصرف مواد مخدر كه در ابتدا لذتى بى زحمت مى نمايد اما سرانجام صبحى فرا خواهد رسيد كه شخص مصرف كننده از خواب بيدار شود و ببيند كه افسارش در دست اهريمن است و بايد به او سوارى دهد. جاب آنكه اگر تفكر كنيم و از عقل فرمان بخواهيم، آشكارا بر سر در هر ساختار منفى نوشته شده:            
                  
"ورود فقط براى احمق هاست" 

اما پدر ژپتو خالق پينوكيو هنوز منتظر اوست. هر نفس و وجودى كه بخواهد از تاريكى به سمت نور رهسپار شود عاقبت هدايت خواهد شد و مى تواند چيزى را فراتر از لذت هاى كالبد جسمانى درك كند. 
پينوكيو در پى يافتن خالق خود سفرى را آغاز مى كند دل به دريا مى زند و مانند تجربه قبلى اش به اعماق تاريكى مى رود اما اين بار درپى يافتن پدر ژپتو و در دل ماهى بزرگ.
او دست در دست خالق خود با يافتن راه خود را از اسارت تن چوبين بيرون مى آورد و به يك انسان حقيقى تبديل مى شود. 
سرگذشت هر انسانى كه در پى حقيقت، خود را و سپس خالق خود را جستجو كند همين است كه عاقبت به مطلب حقيقى دست خواهد يافت.

 پايان