"همسفر تو فرشته بودى"
يك نفر كه خيلى خوب باشه ميتونه يه آدم خيلى بد رو نجات بده و به طرف نور هدايت كنه.
گاهى خداوند فرشته اى رو مأمور ميكنه و ميگه برو اين بنده خوب من رو كه دچار فراموشى شده كمك كن تا خوبيها رو به خاطر بياره. بعضى بنده ها مثل من كه خيلى در اعماق تاريكيها فرو رفتن، اگه برگردن ميتونن خيلى خوب بشن. من مطمئنم وقتى تو، تو آسمونا پيش خدا بودى و خودت هم ميدونستى يه فرشته معصوم و نازى، از خدا ميخاستى كه تو رو به زمين بفرسته و دوس داشتى نقش يه آدم رو بازى كنى،
به تو گفته شد:
"انسان شدن سختيهاى بسيارى داره و براى تو راحت تره كه همين فرشته باقى بمونى چون اگه انسان شدى بايد كار بزرگى انجام بدى وگرنه به درد انسان شدن نميخورى."
تو هم گفتى:
"من بخاطر همين ميخام انسان بشم، آخه ميخام يه كار بزرگ رو زمين و توى هستى انجام بدم، من نميخام تا هميشه همين فرشته كوچولو باقى بمونم."
فرشته هاى رده بالاتر گفتن:
"اگه آدم بشى بايد خيلى جلوى خودت رو بگيرى، خيلى كارا هست كه نبايد انجام بدى."
گفتى:
"من ميتونم"
گفتن:
"حالا تصميم دارى برى روى زمين چى كار كنى؟"
تو دوربين مخصوص فرشته ها رو كه با اون آداما رو رصد ميكنن، آوردى و يه نفر اون پايينا نشون دادى.
يه نفر كه در اعماق تاريكيها قرار داشت و غرق در گناه بود و در پايين ترين مراحل جهنم در جهل خودش ميسوخت و قلبش در سردترين مراتب زمهرير يخ زده بود.
گفتن:
"اين...!!!؟؟؟. ، اين كسيه كه تو انتخاب كردى؟ ولى تو يه فرشته كوچولو و پاك و معصومى. تو از عهده اين كار برنمياى، بهتره انتخابت رو عوض كنى."
ولى تو اطمينان داشتى ومُصِر بودى كه همين انتخابته و گفتى كه با تمام وجود اينو ميخاى كه براى كمك به زمين برى.
گفتن:
"نه نميشه. خواسته تو هم به تنهايى كافى نيست و براى رسيدن به نتيجه، دو چيز ديگه هم لازمه؛ تلاش و فرمان."
تو گفتى:
"من اينجا نميتونم تلاشى بكنم، من در اينجا اختياراتى ندارم."
و خيلى ناراحت شدى و دوربينت رو برداشتى و رفتى و شروع كردى به نگاه كردن مسافرى كه بى همسفر راه رو گم كرده بود.اونوقت وقتى يه لحظه احساس كردى:
"اگه اين آدم تو بى خبرى بمونه و از تاريكى بيرون نياد؟ ، اگه اين آدمه طعم شيرين زندگى رو نچشه؟ ، اگه من نتونم يه كار بزرگ انجام بدم؟ ، نه، من ميتونم. من ميخوام." و شروع كردى به گريه كردن.
همون موقع فرمانى صادر ميشه:
"اين فرشته رو به زمين ميفرستيم تا كارى رو كه هيچ كس موفق به انجامش نشد رو انجام بده."
فرشته هاى رده بالاتر گفتن:
"ولى آخه چطورى؟ اين فرشته كوچولو تاب و توان انسان شدن نداره كه."
به اونها گفته شد:
"مگه نديديد اون گريه كرد؟ و اين يعنى اون ديگه يه فرشته كوچيك نيست، بلكه يه عاشقه و نيروى اين عشق اون رو تبديل به قوينترين انسانها خواهدكرد و بزرگترين و غير ممكن ترين كارها رو روى زمين انجام ميده، اين آدم با صبر و استقامتش، همه شما و جهانيان رو شگفت زده ميكنه. اون نجات بخش مسافرى ميشه كه راه رو گم كرده."
فرشته ها پرسيدند:
"ولى اونكه كالبد جسمانى نداره، چجورى ميخواد وارد زمين بشه؟"
گفته شد:
"همين الآن كه اون داره اشك ميريزه يا به عبارتى قلبش براى كسى ميتپه، در رحم مادرى، قلبى شروع به تپيدن كرد كه داره بدنى رو تشكيل ميده كه روح بزرگِِ فرشته كوچك با اون به زمين ميره."
پرسيدن:
"اما اين جسم، چطورى تشكيل شد و چطور مطعلق به اون شد؟"
گفت:
"همان گاه كه فرشته گريست، قطرات اشك او باران شد و بر زمين فرو افتاد، حياط بخش جانها، خاك را بارور كرد، و در چرخه هستى از جماد و نبات و حيوان بگرديد تا آنكه از صلب پدر به بسترگاه رحم مادر رسيد و آنگاه لباسى بر قامت اين روح خواهيم آراست تا بدان در زمين زندگى كند."
پايان
لازم به توضيح است:
اين نوشته صرفاً بر اساس الهامات رؤيايى نويسنده است و هيچ منبع علمى ندارد،هرگونه تشابه كلامى با واديها تصادفى است.
این وبلاگ متعلق به جمعیت احیاء انسانی کنگره 60 ، نمایندگی مشهد مقدس می باشد که در زمینه پیشگیری ، مهار و درمان رایگان اعتیاد فعالیت می نماید.