هدیه کنگره به من ((خانه ای آرام))
پیامی از همسفر به همسفر
واقعاء این منم؟
چقدر اشتباه می اندیشیدم ...چه تفکرات و تخیلاتی داشتم
معتاد...!
همیشه تصورم از معتاد فردی بود ژنده پوش. خمیده .بی سواد.فقیر ...و در یک کلام مفلوک تصور میکردم همسر یک معتاد.خانواده یک معتاد افرادی هستند متفاوت از افرادی که در اطرافم می دیدم هیچ وقت دوست نداشتم با فرد معتاد و خانواده اش ارتباط داشته باشم تصور میکردم هر ارتباطی با آنها منتهی به تباهی و آلودگی میشود....اگر میشنیدم کسی اعتیاد دارد جز سرزنش و حس نفرت هیچ چیز در وجودم شکل نمی گرفت. تصور میکردم اعتیاد پدیده ای است ماورائی که هیچگاه برایم ملموس نخواهد شد.شاید خدا دوستم داشت و شاید تقدیر بر این بود که تفکراتم تغییر کند.شاید زیادی خودم را تافته ی جدا بافته می دانستم و در خواب و جهالت بودم و گمان میکردم انسان کاملی هستم...و هزاران شاید دیگر نمیدانم... هرچه بود در ابتدا برایم خوشایند نبود پس از چند سال زندگی با تفکراتم ناگهان آن دنیایی را دیدم که همیشه تصور میکردم پا به آن نخواهم گذاشت. متوجه شدم همسرم مصرف کننده است...خودم را در مکانی دیدم که تاریک بود.سرد بود.زجرآور بود.زندگیم را متلاشی میدیدم.آمال و آرزوهایم را تباه شده می انگاشتم وناامیدی تمام وجودم را پرکرده بود.این را اقرار میکنم که من هم اشتباه زیاد داشتم اما زندگیم بامصرف همسرم برنامه ریزی می شد من ورویاها وخواسته هایم هیچ نقشی در برنامه ریزی ها نداشتیم .فقط عشق به همسرم که مثل یک کپسول پراز انرژی همیشه همراهم بودوبالاترازهمه پروردگاری که در سخت ترین مواقع یادش آرامش بخش بود توان زندگی را به من میدادند.همسرم خواست ومسافر شد...
خوشحال بودم چون فهمیدم که همسرم دیگر معتاد نیست و مسافر است. مسافری که تاریکی ها را تجربه کرده و حالا می خواهد به سمت روشناییها برود و میخواهد در این مسیر بهترین ها را بیاموزد و خانه ای امن و آرام را به من هدیه دهد.
از من خواست همسفرش باشم و شدم... برای این سفر وارد مکانی شدیم که هیچگاه در ذهنم آن را متصور نبودم.در این مکان افرادی را دیدم که به من فهماندند تفکرات و تصوراتم از معتاد و اعتیاد کاملا غلط است. در اینجا بود که یکی از بهترین نعمات خداوند نیز به من اعطا شد و آن راهنمایی بود که دستم را گرفت و راه حرکت را به من نشان داد.من زمین می خوردم و از درد می گریستم اما ایشان با صبوری و آرامش بلندم می کردند و التیامم می بخشیدندو... و باز هم دستان یاری خواهم به سمتشان بلند است. ما هنوز در سفر اول هستیم.با توکل به خداوند و با کمکهای افرادی آسمانی تا 2ماه و نیم دیگر وارد سفر دوم میشویم اما تا اینجا هم آموخته ام که هیچگاه کامل نبوده ام...هیچگاه.اکنون می خواهم به عنوان یک همسفر به همسفرانی که تازه سفر را شروع کرده اند بگویم:همسفر دردهایت را میدانم.سنگینی باری را که بر دوش می کشی احساس می کنم.روحت آزرده شده.بی تاب شده ای.خسته ای ...می دانم اما نا امید مباش... به روزهایی فکر کن که در پیش داری.روزهایی که رنجت گنجت خواهد شد و خدا را با تمام وجود حس خواهی کرد.
این وبلاگ متعلق به جمعیت احیاء انسانی کنگره 60 ، نمایندگی مشهد مقدس می باشد که در زمینه پیشگیری ، مهار و درمان رایگان اعتیاد فعالیت می نماید.