سفری به درون     قسمت  سوم  (برگرفته از 14 وادی )

ولی راهنما گفت : این نقشه ؛ نقشه حمله شما به اعتیاد است.

بهتر است بدانی اگر این نقشه ؛ بسیار دقیق و حساب شده باشد طوری که راه به عقب نداشته باشد و مهمتر از آن بتوانی آن را اجرا نمایی ؛ چیزی کمتر از نقشه گنج نصیبت نمی شود.

کمی در فکر فرو رفتم که راهنمــا گفت : آماده باش که باید به درون شهـــر اول ( وادی اول ) سفــر کنیم.

با کمال میل گفتم : شدیدا مشتاقم ؛ فقط ! میدانی که خودم کمی بی حوصله ام و اسبــم نای راه رفتن ندارد ؛ اگر ممکن است خیلی آرام حرکت کنیم.

راهنما گفت : دقیقا درمان هم به همین شکل است ؛ باید به آرامی حرکت کنیم تا این اسب بی چاره ات و خودت کمی جان بگیرید.

وارد شهــر شدیم !

چندین دهکده زیبا با نامهای متفاوت درون شهــر وجود داشت ؛ به  اولین دهکده که رسیدیم راهنما نام آن را اینگونه معرفی کرد :

دهکــده افکــار !

چیزی که مرا مات و مبهوت کرده بود و از تعجب چیزی نمانده بود که شاخ در بیاورم این بود که :

آدمهای ساکن دهکده افکار ؛ خودشان با دستان خود مشغول حصار کشیدن دور خود بودند ؛ گویی خود زندانی خودشان بودند.

به راهنمــا گفتم : داستان این آدمها چیست ؟ من که گیج شدم.

راهنما گفت : بگذار اول از هر چیز؛ روی کلمه افکار بحث کنیم بعدا خود میفهمی که داستان چیست .

افکار همینطور که از اسمش پیداست یعنی جمع چند فکر.

هر لحظه مشغول به فکری در مسئله ای خاص هستی ؛ فرض کن یکجا نشسته و می خواهی به موضوع خاصی فکر کنی ؛ اما همین قدر که شروع به فکر کردن میکنی ؛ چندین فکــر دیگر هم در نوبت ورود به ذهن تو هستند و هر کدام برای لحظه ای کوتاه مهمان ذهن تو هستند.

نمیتوانی بر روی یک موضوع تمرکز داشته باشی و آن را حل نمائی و یا چاره ای برای آن بیاندیشی و در آن یک موضوع موفق باشی.فقط فکر پشت فکر می آید و در ذهنت رژه می روند و تو تنها کاری که میکنی انرژی خود را بیهوده برای افکارت خرج می کنی .

مثلا همین حالا که تصمیم گرفتی که از تاریکی به سمت نور حرکت کنی ؛ هنوز اول راه هستی که ممکن است بخواهی همزمان با درمانت به فکر همسری زیبا روی هم باشی و در کنارش میل به سفر به سرزمینهای دیگر راهم داشته باشی یا به فکر پیشرفت در کسب وکارت باشی و یا می خواهی به دنبال علم هم بروی .

خب قدر مسلم اولویت تو در حال حاضر برای خلاص شدن از شــر این غول بی شاخ و دم اعتیاد ؛که در دستانش اسیر هستی؛ باید درمانت باشد و بس .

بیا به گوشه ای برویم تا کمی استراحت کنیم . گفتم : موافقم .

گوشه ای نشستیم و راهنما گفت : زمان از دستت نرود و از داروی خودت و اسبت فراموشت نشود.

گفتم چه گفتی ؟ دارو !  کدامین دارو ؟

خندید و گفت : زین پس همین اُپیوم ( تریاک ) می شود داروی درمان تو ( روان ) و اسبــت ( جسم) که باید در اوقاتی مشخص از روز و مقداری که برایت تعیین می کنم ؛ به اسبت بدهی ! فقط اوقات مشخص با مقدار مشخص .

این را هم با ایمان به تو می گویم که فعلا در حال حاضر در روی کره خاکی هیچ دارویی و هیچ روشی جوابگوی درمان شما نیست.

یادت هست که از سیستم ( x ) صحبت کردم ؛ مطمئن باش که کم عارضه ترین و کم خطر ترین ؛ همچنین کامل ترین دارو برای بازسازی و راه اندازی سیستم  x   اسبت فقط و فقط همین داروست ( اُپیوم ).

خسته شده بودم و پلکهایم کمی سنگین شده بود که به راهنما گفتم : موافقی همین گوشه زیر سایه درخت خواب قیلو له ای ( خواب نیمروزی ) داشته باشیم ؟

گفت : به هیچ وجـــه !

زین پس خواب تو فقط باید در شب باشد و بس و این خواب قیلوله در طول درمانت مفید نخواهد بود و در طول سفر بسیار اذیت خواهی شد.

حال چون باید به سراغ دهکده بعدی برویم ؛ بعدا برایت از مسئله خواب هم بیشتر صحبت می کنم .

راه افتادیم و بعد از اندی به دهکده بعدی رسیدیم .

نام این دهکده : دهکده ..... بود . 

ادامــه دارد ...